«کردستان» روبهروی چادر ایستاده، با باری از هفت ماه انتظار در شکمش. بیش از حد شبیه به ترکمنهاست، همان دختران دشت، دختران انتظار، شرم، شبنم، خاطره. اما او در کمپ «عربت» زنی است که باید در چادر بماند، دیدن شکم برآمدهی زن پابهماه چندان مقبول نیست. بیشتر برادر شوهرش، تحسین…
ادامههنوز مردهای روستا با چمدانی مختصر از دشتها و کوهها و جنگلها دل میکَنند و در هیاهوی شهرهای بزرگ گم میشوند. مادرها و پدرها گوش به زنگ تلفن و پیغامها انتظار میکشند و دختران دشتها و کوهها عشقهای ناگفته را در گنجهها پنهان میکنند. شاید ندانند روزی را در جهان…
ادامهاولین مواجههی من با پدیدهی دروغ یا شایعهای نادرست دربارهی خودم وقتی اتفاق افتاد که کلاس اول دبستان بودم. یک روز که هنوز خیلی از شروع سال تحصیلی نگذشته بود تنها دوستی که در کلاس داشتم به من گفت فلان همکلاسی به همه گفته که تو زیر مقنعه موهایت را…
ادامهراننده پانصدتومانی را از مسافر میگیرد و نگاهی به آن میاندازد، بعد در آینه نگاه میکند: «خانم اینکه دویست تومانش نیست!» گوشهی پول پاره است و زن ناچار است هرچه در کیف دارد بیرون بریزد تا اسکناس دیگری پیدا کند. خیلیها در رفتوآمد روزانه به اسکناسهای بدون گوشهای برخوردهاند، پولهایی…
ادامه