مکثی در اتاق مارسل پروست

سلست آلباره، خویشاوند و پرستار مارسل پروست، درباره‌اش نوشته است: «هرگز ندیدم حتی یک یادداشت دوخطی را ایستاده یا پشت میز بنویسد.» آن‌طور که از یادداشت‌های برمی‌آید، پروست در بهترین احوال خود، که مشغول خلق ادبی بود، تمام روزش را در این اتاق گذراند، اتاقی که از چندی پیش نعل‌به‌نعل…

ادامه

همسایگی سینما و تئاتر

شاید به جرأت بتوان گفت، از میان نمایشنامه‌نویسان بزرگ این روزگار، هیچ‌یک به‌اندازه‌ی دیوید ممت درگیر سینما نبوده‌اند. او سالیان سال در هر دو عرصه‌ی تئاتر و سینما قلم زده و کارگردانی کرده و در هر دو عرصه هم معمولاً موفق بوده است؛ اتفاقی که شاید در میان تئاتری‌هایی که…

ادامه

سینما هرگز تمام نمی‌شود

تابه‌حال دقت کرده‌اید هنگام تعریف ماجراهای هر سفری، ‌حتی سفرهای کوتاه درون‌شهری، همواره از مبدأ و مقصد حرف می‌زنیم؛‌ مثلاً می‌گوییم: «از خونه که راه افتادم …»، «وقتی رسیدم …»، «سوار ماشین که شدم …»،‌ انگار همیشه «درام» یا آن بخش «تعریفی» جایی در مبدأ و مقصد شکل می‌گیرد و…

ادامه

گاو باوفا

یکی بود یکی نبود، گاوی بود که اسمش فردیناند نبود و هیچ هم از گل‌ها خوشش نمی‌اومد. عاشق جنگ و دعوا بود و با همه‌ی گاوهای هم‌سنش، یا هر سنی، شاخ به شاخ می‌شد و پهلوونی بود واسه خودش. شاخ‌هاش مثل چوب محکم بود و مثل خار جوجه‌تیغی تیز. وقتی…

ادامه