به دست‌انداز نزدیک می‌شوید

مسعود کیمیایی که «قیصر» را ساخت، چندتایی از منتقدانِ ایرانی، که تا قبلش اصلاً سینمای ایران را داخلِ بازی حساب نمی‌کردند و هرازگاه فقط تمسخرنامه‌هایی درباره‌ی بعضی فیلمفارسی‌ها می‌نوشتند تا با رفقا تفریحی کرده باشند، رفتند پشتِ روایتِ جوانِ بیست‌وهشت‌ساله‌ی نوآمده از انتقام‌گیریِ قهرمانی تک‌رو ایستادند و گفتند این آغازِ…

ادامه

ما گم شده‌ایم

همنشینی حال و گذشته؛ درهم‌تنیدگی «گذشته»ی استوار، پایدار و سخت، و «حال»ی که ترد و شکننده می‌نماید، «گذشته»‌ای که انگار تا ابد قرار است بماند و «حال»ی که حتی تا چند لحظه‌ی دیگر، چند ثانیه‌ی بعدی، تضمینی به بقایش نیست. «حال»ی که خیلی بیشتر از آنچه فکر می‌کنیم، فانی می‌شود.…

ادامه

چرا مادرم گربه‌ام را کشت

متأسفانه همه‌ی اتفاقاتی که در زندگی برای من افتاده، ارزشِ این را ندارند ‌که درباره‌شان بنویسم. در نتیجه برای من، اولین گام در نوشتنِ مقاله‌ای شخصی انتخاب رخدادی هیجان‌انگیز است که دیگران دوست داشته باشند بخوانندش. خشونت خوب است. دل‌شکستگی خوب است. خوشبختی، اگرچه تجربه‌اش خوش می‌گذرد، برای اغلب آدم‌های…

ادامه

نمی‌خواهم با کارگران جهان متحد شوم

بخت و اقبالش بلند است، ورقِ آس آورده که از دایره‌ی افتخارات آریایی دور مانده و اسمش به فهرست بالابلند «یکی از ایرانیان موفق مقیم امریکا» راه نیافته، شاید دلیلش این باشد که خودش به این بازی میدان نداده. اما ایرانی است و جز نام خانوادگی، اگر خاطراتش را بخوانید،…

ادامه