سال ۱۹۲۰، چند هفته پس از انتشار «این سوی بهشت»، اسکات فیتزجرالد به پیشنهاد جان ویلیام راجرز، مدیر تبلیغات انتشارات اسکریبنرز، با خودش مصاحبهای کرد، مصاحبهای که قرار بود برای تبلیغ کتاب اول این نویسنده جوان پرشروشور استفاده شود. چند روز بعد اسکات فیتزجرالد با مصاحبهای که با مداد و…
ادامهدل باران را عروسک پارچهای برده بود. از آن همه عروسکی که در خانه داشتند، باران دل به او بسته بود. چشمهای سیاه و تابهتای عروسک پارچهای به او میخندید. همین خندهها بود که آغازگر جستوجو شد برای یافتنِ عروسکهای پارچهای. «ویدا حیدری»، مادر باران که گاهبهگاه عروسکی میساخت با…
ادامهصبح ۲۸ اکتبر ۱۹۵۴، مری ولش همینگوی، همسر چهارم ارنست همینگوی، در رختخواب بود که شنید شوهرش میگوید: «یهچیزی برنده شدم.» «چی؟» «یهچیز سوئدی.» منظور او البته جایزهی نوبل ادبیات بود، اما برای رماننویس، اینخبرها خیلی جذاب نبود: «دارم فکر میکنم بهشان بگم برید دنبال کار خودتون.» بعد مکثی میکند…
ادامه«گریختن از صحنهی جرم تبهکاری خبرنگارانهای است که در گذر زمان بخشودنی است؛ تنها با نشخوار این فکر که حتی خبرهترین مشاهدهگر نیز تنها میتواند بخشی از جزئیات یک واقعهی بزرگ در حال وقوع را نظاره کند… روزنامهنگاری پروژهای ناقص و فرّار است.» دیوید رمنیک، سردبیر نیویورکر، ۲۰۰۶ گراهام گرین…
ادامه