چند هفته پیش، مجلهی «استرند» را ورق میزدم که به اعلان چاپ جدیدی از «درخت بخشنده»ی شل سیلورستاین به مناسبت پنجاهمین سالگردش برخوردم. همان جلد سبز آشنای کودکی را داشت، با همان ابعاد بیشازحد بزرگ، همان طرح جذاب رویش، همان طراحی موجدار درختی بلند که نوکش از صفحه بیرون زده…
ادامهچه کسی میگوید تهران بیهویت است؟ این پایتخت عریض و طویل، بیبهره از هرگونه نشانهی اختصاصی و منحصربهفرد، ابرشهری بیشکل و بیشناسنامه است؟ هویت تهران امروز، در همین نشانههای گریزان باقیمانده از تخریب و تغییر و بازسازی، شکل نمیگیرد؟ تهران امروز از نایلونهای رنگی زشتی شکل میگیرد که سعی دارند…
ادامهیک پیشخانِ خوردنِ غذا. بِرتا پشتِ پیشخان ایستاده. آرنولد نشسته پای پیشخان و دارد پیراشکی میخورَد. تابلویی روی دیوار است که رویش نوشته «ژستن ممنوع». آرنولد تابلو را نگاه میکند. آرنولد این… املاش درسته؟ بِرتا [تابلو را نگاه میکند] اوهوم. آرنولد ژستن؟ بِرتا آره ــ گرمش بکنم؟ [دوباره قهوه میریزد.]…
ادامهیکی از کسانی که ناراحت مرگ مرتضی پاشایی بود شوهرخواهر من است. یک روز قبل از اینکه پاشایی بمیرد جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت به مصاحبهی پدر پاشایی با یکی از شبکههای ماهوارهای گوش میکرد. خواهرم گفت «چندبار یه برنامه رو میبینی؟» جوابی نیامد. گفت «اصلاً این بابا رو…
ادامه