چشمهای پر از اشک و نگاه مظلومش هنوز به دنبال ساندویچ خوشمزهای است که به خاطرش همهی دقایق کشدار زنگ ریاضی را با صبوری تحمل کرده بود. داشت با انگشتهای کوچکش، که از ضعف گرسنگی یخ زده بودند، کیسهی خشخشی ساندویچ را باز میکرد که ناگهان دست محکمی بر سینهاش…
ادامه«آن قدیمها که جوانتر بودم، تمام شماره تلفنها را با یک بار گرفتن حفظ میشدم. دفتر تلفن سیار اهل خانه بودم و کلی هم پز باهوشی و حافظهی مثال زدنیام را میدادم. تمام طول سال بازیگوشی میکردم و درست شب امتحان کل کتاب را یک دور میخواندم و حداقل ۱۸…
ادامه