خواب به چشمام نمی‌یاد

ساعت دوازده شب است. خسته‌وکوفته از پشت سر گذاشتن یک روز طولانی روی مبل لم داده‌اید اما حوصله‌ی خوابیدن ندارید. خسته‌اید اما انگار خوابتان نمی‌آید. بعد از نیم ساعت کلنجار با هر ضرب‌وزوری شده به رختخواب می‌روید. از این پهلو به آن پهلو غلت می‌زنید؛ بالشتان را چند بار پشت‌ورو…

ادامه

تاریخچه‌ی «عشق» کتاب‌خوانی

سال آخر دانشگاه کلاسی برداشتم درباره‌ی جین آستین، کلاسی فوق‌العاده و باید بگویم با حال‌وهوایی عجیب. تقریباً همه‌ی دانشجوها زن بودند (از حدود صد نفر، فقط پنج یا ده‌ تا مرد بود) و برای مجانین جین آستین عشرتکده‌ای بود. سر جلسه‌ی اول، استاد خودش را یک «جِینی» معرفی کرد؛ به…

ادامه

هست شب، یک شب دم‌کرده…

جلو در گالری ای. جی. با پرده‌ی ضخیم سیاه‌رنگی پوشانده شده؛ برای جلوگیری از ورود کوچک‌ترین روشنایی به فضای داخلی. وارد که می‌شوی همه‌جا تاریک است جز کادرهای کوچک شش در نه سانتی‌متری که عکس‌های ترنس‌پرنت اجراشده روی لایت‌باکس را نشان می‌دهند. عکس‌های مجموعه‌ی «هست شب» ویترین مکان‌هایی (اغلب فروشگاه)…

ادامه

صبح‌های لعنتی

همیشه باید یک راهرو را تا ته رفت. راهرو آخر، رفتنِ آخر، دیدنِ آخر. بعد شل شدن پاهاست و به شماره افتادن نفس‌ها و زانوهایی که خم می‌شوند. طناب دار که پیدا می‌شود، تازه انگار باور می‌آید که واقعاً اعدام می‌شوم. واقعاً مرگ تا این نزدیک، کنار گردن، تا زیر…

ادامه