اسفندماه ۱۳۰۰، در خانوادهی غفاری پسری چشم به جهان گشود که نامش را فرخ گذاشتند. شاید خانواده تصور میکردند به سنت غفاریها این پسر هم کار سیاست، خاصه از نوع خارجهاش، را پیخواهد گرفت اما او از همان نوجوانی عشقِسینما از کار درآمد. پدرِ پدربزرگش، فرخخان امینالدوله، لقب فرخخان را…
ادامهای عزیزی که این را میخوانی! امروز که این را مینویسم، زمستان ۱۴۰۱ است و جامعهی ایران یکی از عجیبترین، تاریخیترین و البته هولناکترین روزهای خود را در تاریخ معاصرش از سر میگذراند. در این میان هنر، صنعت سرگرمی و رسانه به یکی از سرنوشتسازترین پیچهای تاریخی خود رسیده است.…
ادامهاولین بار نام شهرام مکری را اواخر دوران دانشگاه شنیدم. در همان حرفها و بحثها و بوفهنوردیها یکی گفت یکی از بچههای سوره فیلم کوتاه میسازد و فرق دارد و یک چیزی خواهد شد. فرق داشتنش در سینمای ایران خیلی زود خود را نشان داد. در روزهایی که سفارشیسازی و…
ادامه(این مطلب در بیستمین جشن سالیانهی انجمن منتقدان، نویسندگان و پژوهشگران خانهی تئاتر برندهی رتبهی نخست بخش گفتوگو شد.) عادتم است، در مواجهه با اجراهای «در انتظار گودو» اول چشمم میرود دنبال درختی که بکت برای صحنهاش نوشته است. انگار چکیدهی اجرا را در شکل این درخت و ترکیبش با…
ادامه